شایلین جونشایلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
پیوند بهار دلهامونپیوند بهار دلهامون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

فرشته تابستونی من

یازده ماهگی فرشته کوچولوی مامان

سلام به همگی          شایلینم ،       ناز بانوی زیبای زندگیم ،          خورشید تابانم ، گل خوشبویم فرشته کوچولوی آسمونیم  ماهگیت مبارک         با گذشتن هر ماه و دورقمی شدن ماه تولدت کم کم داره باورم     میشه داری بزرگ میشی و خانمی واسه خودت میشی.     با وجود تمام این حرفها به صورت عملی هم داری نشون میدی     که نسبت به ماه پیش، حتی دو هفته پیش هم رفتار...
20 مرداد 1393

کنجکاوی هایی کودکانه از جنس شایلین

                                   تو این پست مامان بهناز می خواد یه گوشه از کنجکاوی های شایلین جونش رو تو 11 ماهگیش در قالب تصویر تعریف کنه . تو 11 ماهگی و در ادامه روند پیشرفت اینجانب در زمینه کشف محیط اطراف و صد البته خرابکاری که پیش زمینه این کشف هست من که تو اواسط این ماه تونستم اولین قدمهای زندگیمو بردارم دنیایی از تحرک نامحدود به روم باز شد، از صبح که چشمهامو باز میکنم شروع میکنم به راه رفتن ( هنوز یکم مبتدیم و نمیتونم زیاد خودمو کنترل کنم و ...
14 مرداد 1393

مریضی ماه بانوی مامان

کوچولوی خوشگل مامان تو 10 ماه 20 روزگیت که مصادف با عید فطر بود دچار تب شدی .  روز عید واسه مراسم مامان بزرگم خونه داییم بودیم ، حوالی ظهر بابایی شما رو بعد بیدار شدن و صبحانه خوردن  اورد اونجا ، خدارو شکر تو بدو ورود برخلاف تصورم با دیدم تعداد زیاد مهمونها اصلا گریه نکردی و همش میخندیدی تو بغل همه هم میرفتی   بعد از ظهر بعد از اتمام مراسم اومدیم خونه اناجون تا کمی استراحت کنیم و بعدش راهیه دید و بازدید بشیم. اما وقتی می خواستم لباسهاتو عوض کنم احساس کردم بدنت یکم گرمه به بابا نادر گفتم اونم یه چکی بکنه شاید من احساس گرمی کردم اما بابایی هم حرف منو تائید کرد، بهت قطره استامینوفین دادیم تا خدای نکرده تبت ...
14 مرداد 1393

عکسهای جدید از راه رفتن دخترکم

                               یه روزی از روزهای خوب خدا وقتی که مشغول بازی و شیطنت تو خونه آتا جونم بودم رسیدم کنار مبل و گوشی آتا جون رو دیدم که همین جوری تو یه گوشه از مبل ولو شده منم دست دراز کردم و برداشتمش    نگو مامانم دوربین به دست اماده گرفتن عکس از کارهای منه           بعد یه نگاهی به دورو برم میندازم تا ببینم یه راهی واسه فرار از دست مامانم پیدا میکنم تا مبادا گوشی رو ازم بگیره واسه این کار هم از روشهای مخ...
12 مرداد 1393

اولین قدم زندگی پرنسس کوچولوم

پرنسس کوچولوی مامان تو 10 ماه و 14 روزگیش تونست یه کار مهم انجام بده و اونم برداشتن اولین قدمهای زندگیش بدون کمک منو بابانادرش بود.             تو تاریخ 31 تیر93 ساعت 10 شب  شایلین جونم بالاخره بعد دو هفته بلند شدن و افتادنهای مکرر و گرفتن از وسایل دورو برش برای راه رفتن تونست 3 متر رو تنهایی راه بره ، دیروز اولین قدمهاتو برداشتی ، به سمت زندگی ، به سمت مستقل شدن ، به به سمت بازی با بچه ها .منو همسرم اونقدر ذوق زده شدیم که نگو نپرس ، خود شایلین هم از این کارش خیلی خوشحال و ذوق زده شده بود مدام میخندید و موقع راه رفتن جیغ میکشید .چند بار اینکارو تکرار کرد ، منو باباش هم مدا...
1 مرداد 1393
1